به روایت اِلی

  • ۰
  • ۰


 در ابتدا نام فیلم همه چیز را به طور واضح بیان می کند و ما می دانیم با مفهوم جنگ، ویرانی و مرگ رو به رو خواهیم شد که می تواند نوید بخش مفهوم تازه ای از زندگی یعنی عشق و تجدید حیات باشد که در واقع بیانگر دیالکتیک بین مرگ و زندگی است ایده ای که به شکل های مختلف به آن پرداخته شده اما این بار به شیوه ای مستقیم تر. در واقع مضمون اصلی را از ابتدا می دانیم و صرفا به انتظار پرداخت فیلم می نشینیم. شروع فیلم با صحنه های نوستالژی و کمی تم فانتزی دهه 60 آغاز می شود. صحنه هایی از خیابان، گاری لبو فروشی، دکه زرد رنگ تلفن، بساط سبزه و ماهی قرمز دم عید، زنبیل قرمز، مانتوهای بلند، پیکان جوانان، مغازه های خاص آن دوران، بارش باران و همه و همه ی این اشیا و المان ها در فیلم را گویی می خواهد به زور به خورد مخاطب بدهد که ببین آن زمان همه چیز این شکلی بوده ولی به جای آن که فضای فیلم را کمی دراماتیک جلوه دهد بیش تر باعث فانتزی شدن آن شده که اصلا به مضمون اصلی فیلم نمی آید. در واقع فیلم می خواهد حال و هوای شعار گونه، مصنوعی و خالی از هر گونه باور قلبی آن زمان را با شعار های مرگ بر امریکا مرگ بر اسرائیل و ... سر صف مدرسه بیان کند. این فیلم یک ایده ی اصلی دارد اما مضامین دیگری را هم می خواهد بیان کند حرف هایی که بیش تر منجر به پرگویی شده که نه تنها تعمدی نیست بلکه هیچ کارکردی هم ندارد مثل نوار کاست، عکس مدونا، صف نفت، به دنیا آمدن نوزاد، خوشمزه بازی های سیامک انصاری سر صف و... هرچند بار معنایی خاصی به فیلم می بخشد و در واقع نوستالزیک بودن آن را بیش تر می کند اما دلیلی هم برای آن ها پیدا نمی کنیم که در راستای ایده ی اصلی فیلم باشد و صرفا فضاسازی هایی است که بدون پرداخت مناسب رها می شوند.

 از گاف های بزرگ فیلم که بگذریم می رسیم به بازی ها. بازی لیلا حاتمی مثل همیشه تکراری، سرد، بی روح، خونسردانه و بی احساس است مخصوصا وقتی که با شوهرش برای اولین بار در فیلم شروع به صحبت و مشاجره راجع به برادر شوهرش می کند. اما با بازی درخشان نوجوان عاشق مواجهیم که می تواند بسیاری از نواقص دیگر بازیگرهای فیلم را پوشش دهد و در واقع روزنه ی امید داستان است چه از لحاظ پرداخت شخصیت و جه از لحاظ تیپ. به خصوص عکس العمل خوب او در صحنه ی برگزاری امتحان در مدرسه که ناظم (پیمان معادی) نامه ی عاشقانه اش را به عنوان تقلب از او می گیرد.

موزیک متن فیلم را که النی کاریندرو از آهنگساز های معروف یونانی ساخته (آهنگساز بسیاری از فیلم های آنجلوپلوس) تمی شاعرانه دارد اما در هر حال حس و حال فیلم های آنجلوپلوسی و کلاسیک را ایجاد می کند و اصلا به تم شرقی فیلم معادی با آن همه المان های نوستالژیک دهه شصتی ایرانی نمی آید. در هر صورت این فیلمی قابل قبول از معادی نسبت به فیلم پیشین او یعنی "برف روی کاج ها" است و نباید پیشرفت قابل ملاحظه ی او را در نظر نگرفت.

ایده ی زنده شدن رقیب عشقی که برادر هم باشد ایده ی خوبی بود اما می توانست بهتر به آن پرداخته شود نه این که صرفا بیان شود و از آن بگذرد. این ایده یادآور داستان "مردگان" در دوبلینی های جیمز جویس است با این تفاوت که در مردگان رقیب عشقی مرده است و همین مرده بودن رقیب عشقی در آن داستان فضا را ترسناک کرده و توانایی عاشق را برای رقابت با رقیب عشقی مرده ی خود سخت تر یا حتی غیرممکن ساخته بود اما این جا زنده شدن رقیب عشقی می توانست از نقطه نظری دیگر دهشتناک تر اصیل تر و خطرناک تر به نظر برسد که نشد.

اما از دیگر صحنه های خوب فیلم می توان به موتیف تخته نرد بازی کردن در زیرزمین اشاره کرد، بازی کردن در فضایی ترسناک، هول انگیز که هر لحظه امکان رویارویی با مرگ در آن به نظر می رسد، به مثابه ی به سخره گرفتن مرگ، از نقاط قوت فیلم و صحنه های درخشانی بود که با بازی سیامک صفری کامل شد.


  • الهام آزادی
  • ۰
  • ۰

در نگاه اول به نظر می رسد دوبلینی ها اثر جیمز جویس یک مجموعه داستان کوتاه است اما با خواندن آن به تدریج متوجه می شوید که داستان ها با هم مرتبط اند و در آن ها موتیف هایی در حال تکرار اند که با هدف خاصی آورده شده اند. دوبلینی ها شامل 15 داستان است که به نظر می رسد باید آن را به چهار بخش دسته بندی کرد: قسمت اول شامل داستان های خواهران، برخورد، عربی است قسمت دوم اولین، پس از مسابقه، دو زن نواز و پانسیون و قسمت سوم شامل ابری کوچک، همتایان، گل، حادثه ای دردناک و در آخر قسمت چهارم که شامل روز گل پیچک در ستاد انتخابات، مادر، فیض و مردگان است. که به ترتیب در قسمت اول به خاطر شخصیت های اصلی داستان ها کودکی در قسمت دوم نوجوانی قسمت سوم جوانی و قسمت آخر زندگی عمومی در دوبلین است. در مردگان که آخرین داستان است ما با جمع بندی کلی دوبلینی ها مواجهیم که چطور تمام موتیف ها با هوشمندی توسط نویسنده دوباره بازگو شده اند. مردگان به شدت من را تحت تاثیر قرار داد و می خواهم بیش تر راجع به آن بنویسم که چطور گابریل در شبی برفی احساستش نسبت به همسرش گرتا به خاطر چهره ی مغموم زیبایش برانگیخته می شود در حالی که متوجه می شود دلیل برانگیختگی احساسش به او که غم گرتا بوده به خاطر درگیری ذهن گرتا به مایکل فیوری بوده کسی که بیمار بوده اما به خاطر دیدن گرتا در شبی برفی (شبیه همان شب) به زیر پنجره ی گرتا می رود تا اور را ببیند و همین باعث می شود که مایکل بمیرد. احساس گابریل نه ازجنس حسادت که از جنس دلسوزی برای گرتا است. هرچند رقیب عشقی مرده ی او چنان زنده می نماید که او حس می کند خود مرده است. وقتی گابریل از پنجره به بیرون نگاه می کند توگویی مایکل تمام قد آن پایین ایستاده و شاهد تمام وقایع است. و آن گونه که فلورانس والتزل در یادداشتش درمورد دوبلینی ها نوشته "تقابل مایکل با گابریل عبارت است از تعارض زندگی در مرگ با مرگ در زندگی." 
از آن جایی که این داستان نیازمند اطلاعاتی در مورد مسیحیت دارد متوجه می شویم که نام های گابریل و مایکل برگرفته از نام های دو فرشته ی مقرب به نام های جبرییل و میکاییل اند. که در واقع مقام میکاییل بالاتر از جبرییل بوده. میکاییل که آن بیرون در برف ها ایستاده شاهزاده برف و جبرییل که در خانه ی گرم به بیرون نگاه می کند شاهزاده آتش نامیده می شود. از داستان زکریا هم متوجه می شویم که جبرییل که بشارت دهنده تولد فرزند زکریای پیر است می تواند در اینجا نماد تولد و تجدید حیات باشد. این داستان پر از ایهام، نماد و ارجاعات بیرونی است و جویس با وسواس تمام جملات داستانش را انتخاب کرده و هیچ کلمه ای را بدون هدف نیاورده، از اشاره ی او به اجتماع فلج دوبلین، محدودیت ها و حماقت و ترحم انگیزی گابریل گرفته تا اشاره به باریدن برف بر تمام نقاط دوبلین (هم بر مردگان و هم بر زندگان)، و در نهایت اشاره به باریدن برف بر مدخل رودخانه ی شانون که در آن آب ها ذوب می شود که در واقع خودبینی گابریل با گرمای انسانیتش ذوب می شود، است. 
او این داستان را برای بیان اعتراضش نسبت به رفتارها، نحوه ی زندگی و اخلاقیات غیر قابل تحمل دوبلینی ها نوشته واضح ترین موتیف دوبلین فلج است که بیانگر سکون و بی حرکتی است. جویس در داستان مردگان دوبلین را به دو بخش غربی و شرقی تقسیم کرده و در دیالوگ ها می بینیم که گهگاه صحبت از سفر به شرق (هدف گابریل برای رسیدن به آزادی) و غرب (اشاره به مرگ) به میان می آید. ما در این داستان دائم با تقابل مرگ و زندگی، اشاره به تابوت و گورستان و... مواجهیم اما در نهایت این گابریل است که بشارت دهنده ی زندگی و نقطه امید داستان به شمار می رود.
پ.ن: این یادداشت صرفا برداشت شخصی من از کتاب نیست بلکه خلاصه ای از نقد هایی که در مورد این کتاب خوانده ام هم در آن دخیل است.

  • الهام آزادی