به روایت اِلی

  • ۰
  • ۰

در نگاه اول به نظر می رسد دوبلینی ها اثر جیمز جویس یک مجموعه داستان کوتاه است اما با خواندن آن به تدریج متوجه می شوید که داستان ها با هم مرتبط اند و در آن ها موتیف هایی در حال تکرار اند که با هدف خاصی آورده شده اند. دوبلینی ها شامل 15 داستان است که به نظر می رسد باید آن را به چهار بخش دسته بندی کرد: قسمت اول شامل داستان های خواهران، برخورد، عربی است قسمت دوم اولین، پس از مسابقه، دو زن نواز و پانسیون و قسمت سوم شامل ابری کوچک، همتایان، گل، حادثه ای دردناک و در آخر قسمت چهارم که شامل روز گل پیچک در ستاد انتخابات، مادر، فیض و مردگان است. که به ترتیب در قسمت اول به خاطر شخصیت های اصلی داستان ها کودکی در قسمت دوم نوجوانی قسمت سوم جوانی و قسمت آخر زندگی عمومی در دوبلین است. در مردگان که آخرین داستان است ما با جمع بندی کلی دوبلینی ها مواجهیم که چطور تمام موتیف ها با هوشمندی توسط نویسنده دوباره بازگو شده اند. مردگان به شدت من را تحت تاثیر قرار داد و می خواهم بیش تر راجع به آن بنویسم که چطور گابریل در شبی برفی احساستش نسبت به همسرش گرتا به خاطر چهره ی مغموم زیبایش برانگیخته می شود در حالی که متوجه می شود دلیل برانگیختگی احساسش به او که غم گرتا بوده به خاطر درگیری ذهن گرتا به مایکل فیوری بوده کسی که بیمار بوده اما به خاطر دیدن گرتا در شبی برفی (شبیه همان شب) به زیر پنجره ی گرتا می رود تا اور را ببیند و همین باعث می شود که مایکل بمیرد. احساس گابریل نه ازجنس حسادت که از جنس دلسوزی برای گرتا است. هرچند رقیب عشقی مرده ی او چنان زنده می نماید که او حس می کند خود مرده است. وقتی گابریل از پنجره به بیرون نگاه می کند توگویی مایکل تمام قد آن پایین ایستاده و شاهد تمام وقایع است. و آن گونه که فلورانس والتزل در یادداشتش درمورد دوبلینی ها نوشته "تقابل مایکل با گابریل عبارت است از تعارض زندگی در مرگ با مرگ در زندگی." 
از آن جایی که این داستان نیازمند اطلاعاتی در مورد مسیحیت دارد متوجه می شویم که نام های گابریل و مایکل برگرفته از نام های دو فرشته ی مقرب به نام های جبرییل و میکاییل اند. که در واقع مقام میکاییل بالاتر از جبرییل بوده. میکاییل که آن بیرون در برف ها ایستاده شاهزاده برف و جبرییل که در خانه ی گرم به بیرون نگاه می کند شاهزاده آتش نامیده می شود. از داستان زکریا هم متوجه می شویم که جبرییل که بشارت دهنده تولد فرزند زکریای پیر است می تواند در اینجا نماد تولد و تجدید حیات باشد. این داستان پر از ایهام، نماد و ارجاعات بیرونی است و جویس با وسواس تمام جملات داستانش را انتخاب کرده و هیچ کلمه ای را بدون هدف نیاورده، از اشاره ی او به اجتماع فلج دوبلین، محدودیت ها و حماقت و ترحم انگیزی گابریل گرفته تا اشاره به باریدن برف بر تمام نقاط دوبلین (هم بر مردگان و هم بر زندگان)، و در نهایت اشاره به باریدن برف بر مدخل رودخانه ی شانون که در آن آب ها ذوب می شود که در واقع خودبینی گابریل با گرمای انسانیتش ذوب می شود، است. 
او این داستان را برای بیان اعتراضش نسبت به رفتارها، نحوه ی زندگی و اخلاقیات غیر قابل تحمل دوبلینی ها نوشته واضح ترین موتیف دوبلین فلج است که بیانگر سکون و بی حرکتی است. جویس در داستان مردگان دوبلین را به دو بخش غربی و شرقی تقسیم کرده و در دیالوگ ها می بینیم که گهگاه صحبت از سفر به شرق (هدف گابریل برای رسیدن به آزادی) و غرب (اشاره به مرگ) به میان می آید. ما در این داستان دائم با تقابل مرگ و زندگی، اشاره به تابوت و گورستان و... مواجهیم اما در نهایت این گابریل است که بشارت دهنده ی زندگی و نقطه امید داستان به شمار می رود.
پ.ن: این یادداشت صرفا برداشت شخصی من از کتاب نیست بلکه خلاصه ای از نقد هایی که در مورد این کتاب خوانده ام هم در آن دخیل است.

  • ۹۶/۱۰/۳۰
  • الهام آزادی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی